روزگار غریب

خاطرات روزمره زندگی پر پیچ وخم

روزگار غریب

خاطرات روزمره زندگی پر پیچ وخم

نیازی نبود ببینم فراموش شدم ... آخه به فراموش شدن عادت کردم ...

خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاری
صبح بلند شی ببینی که دیگه دوستش نداری
خیلی سخته که نباشه هیچ جایی برای آشتی
بی وفا شه اونی که جونتو واسش گذاشتی
خیلی سخته اون کسی که اومد و کردت دیوونه
هوساش وقتی تموم شد بره و پیشت نمونه
خیلی سخته که عزیزی یه شب عازم سفر شه
تازه فردای همون روز از دوست عاشقش با خبر شه
خیلی سخته توی پاییزبا کسی آشنا شی
اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا شی
خیلی سخته یه غریبه به دلت یه وقت بشینه
بعد به اون بگی که چشمات نمی خواد اونو ببینه
خیلی سخته که ببینیش توی یک فصل طلایی
کاش مجازات بدی داشت توی قانون بی وفایی
خیلی سخته واسه اون بشکنه یه روز غرورت
ولی اون نخواد بمونه همیشه سنگ صبورت
خیلی سخته اون که دیروز تو واسش یه رویا بودی
از یادش رفته که واسش تو تموم دنیا بودی

نظرات 10 + ارسال نظر
عمو سیبیلوو شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:43 ب.ظ http://amosibilo.blogsky.com

« قطعه ای از اوستا »


« منم زردشت که دشمن دروغ پرست و پناه نیرومند ، پیرو راستی خواهم بود تا در روز رستاخیز کشور دلخواه از آن من باشد .

ای مزدا !

تا هنگامی که می ستایم و می سرایم ، - همچنان دشمن دروغ و یاور راستیم - ای اهورا ! از تو می پرسم ، به من برگو چگونه دروغ را به دستهای توانای راستی توانم سپرد تا آنرا به دستور آئین تو برافکند و به دروغ پرستان شکست سترگی دهد و برای آنان رنجها و ستیزها به بار آورد ؟ »


اوستا - گاتاها - یسنا - هات44

آزاده دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:59 ب.ظ

در این قفس

حتی هوائی برای پرنده نیست

کاش دستی بفشارد گلویم را

یا تیری هدف بگیرد قلبم را

پیش از آن که

در این سیاهچال

پرنده شعری دیگر

سر از تخم به در آرد .



آزاده دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:07 ب.ظ

بیا آرش
بیا البرز می گرید...
بیا اینجا دلی تنها به جرم عشق می میرد
بیا اینجا درختان هم دگر عاشق نمی مانند...
میان ماندن و رفتن همه عزم سفر دارند!!
بیا آرش
بیا اینجا دلی تنگ است...
میان نعش بلبل هاصدای عشق دربند است
بیا آرش کمان برگیر
بزن تیری
بزن تا اوج آبی ها
بزن آرش همین حالا
برای این دل شیدا...

آزاده دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:10 ب.ظ

کاش هم قد بودیم...
یا من قد تو فکر می کردم...
آن گاه
لابهلای آرزوهای قد و نیم قد من
قد بلند می کردی...
تا به اعتبار تکیه گاه امن تو
استوار می شدم:-)

پروین چهارشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:41 ب.ظ http://lle.blogsky.com

سلام یار قدیمی
مرسی که بازم میایی و سر میزنی و مرسی که لینک ناهید کلهر رو در وبلاگت گذاشتی

ممنونم دوست عزیز

پروین جمعه 24 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:59 ب.ظ http://lle.blogsky.com

سلام آرش عزیزم
>:D<
مرسی
عیدی؟ چشم حتما
بیا :-* این خوبه؟
الهی من دورت بگردم که همیشه خوشحالم می کنی.

آزاده یکشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:41 ق.ظ

دیشب بیاد تو
هفت آسمان را
به جستجوی ستاره ات
بوییدم...
سرت را روی شانه ام بگذار
دیگر برایت،
نه حافظ میخوانم،
نه شمس،
نه حتی سهراب.
فقط تو...
شعر تو را خواهم گفت.

آزاده یکشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:46 ق.ظ

از آسمان

تا زمین

راهی نیست!

اگر...

تو ماه شب باشی

و من برکه ی کوچک آب!

پروین دوشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:34 ق.ظ http://lle.blogsky.com

به اینجا هم سر بزن
http://parvin.blogfa.com/

آزاده دوشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:55 ب.ظ

این رد پای کودکی من است

که از دیوار آسمان بالا می رود

تا برای خدا دست تکان بدهد

آهای فرشتگان !

در طبقه نمی دانم چندم این آسمان

نخ بادبادک من

به احساس ابرها گره خورده است

آیا شما ندیده اید؟!

به خاطر خدا کمک کنید

قبل از آنکه با سر زمین بخورم

و دست و پای معصومیتم بشکند

و فردا

وقتی برای عیادتم به زمین بیایید

به دختری خیس بر می خورید

که دنباله اش به آسمان چسبیده

و آنقدر بزرگ نشده

که برای گم شدن یک بادبادک

یک عمر گریه نکند!!!

کاش ابر مهربانم

برای یکبار هم که شده می بارید

و خورشید زیبایم از پشت آن

بیرون می آمد...

در انتظار خورشید زندگی ام...

ثانیه به ثانیه فراق را

تاب می آورم... :-((

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد