روزگار غریب

خاطرات روزمره زندگی پر پیچ وخم

روزگار غریب

خاطرات روزمره زندگی پر پیچ وخم

تا قیامت دل من گریه می خواد

من چه خوشبختم که سالها           روزگاری با تو داشتم


یادمه که با چه شوقی         سر رو شونه هات میذاشتم


کاش می شد بازم ببوسم            اون دو دست مهربونت


اسممو یه بار دیگه                             میشنیدم از زبونت


اشکامو تو پاک میکردی                       کاش برای بار آخر


من صدات میزدم و باز                      تو میگفتی جان مادر


کاش میشد حتی یه لحظه                    در کنار تو بشینم


اگه تو بودی میگفتی                            نذار اشکاتو ببینم


شاید برای شما هم اتفاق بیافتد!!!؟


تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته

تصور کن :  

تو با نزدیک ترین دوستت توی هوای سرد (بیرون برف میاد) نشستی توی یه تریای دنج وبا کلاس. باهاش خلوت کردی

تو بخاطر دلیل نامعلومی , ادکلن تنده باکلاسی رو بجای اسپری به اشتباه روی خودت خالی کردی . دوستت هم به همین خاطر دائم در حال عطسه کردنه و تو هم هی خجالت می کشی...

تو داری زیر لب این متن رو زمزمه می کنی که  " فنجان های خالی رو که نگاه می کنم گلویم بخاطر قهوه هایی که با تو نخورده ام چقدر می سوزد !!!   در همون حال یه دختر بچه آدامس فروش که از شدت سرما صورتش سرخ شده میاد داخل تریا  و جلوی تو می ایسته و با نگاهی معصومانه ازت می خواد که ازش آدامس بخری  

دستت رو که جلو می بری آدامس برداری دختر بچه معصوم رو بخاطر بوی تند ادکلنت به عطسه کردن وادار می کنی و... اون دوست بیرحمت هم , موضوع خنده شو پیدا می کنه ودختربچه با دلی شکسته و با نگاهی معصومانه به تو خیره می شه ؟؟؟

اگه دوست داری نگاه معصومانشو ببینی و دلت ... اینم لینکش


عکس نگاه معصومانه دختر آدامس فروش بعد از عطسه


تاتا