روزگار غریب

خاطرات روزمره زندگی پر پیچ وخم

روزگار غریب

خاطرات روزمره زندگی پر پیچ وخم

با دقت بخون ببین یاد چی می افتی

روزی ملا نصرالدین دریک حراج شرکت کرد.
یک طوطی را به حراج گذاشته بودند.ملا خیلی هیجان زده بود
ومرتب قیمت پیشنهادی را بالا می برد وبالاخره ملا طوطی را
به قیمت صدویک درهم خرید گرچه می شد آن طوطی را به ده درهم هم خرید.
ملا بعداز پایان حراج از مسئول آن حراجی پرسید:
آیا این طوطی می تواند حرف بزند.
مرد جواب داد:منظورت چیست؟فکر می کنی
چه کسی در حراج با تو رقابت می کرد؟.
نکته:وقتی انسان ناآگاه است به حرف دیگران گوش نمی دهد.
او فقط طبل خودش را میزند.به نسبت خودخواهی ونفس پرستیتان
چپاول می شویدوبه همان میزانی که از شر خودخواهی ونفس
رها شده باشید امن وامان خواهید ماند...
مردم نمی دانند کجا می دوند چون بیدار وهوشیار نیستند.
آنها به سادگی راه می روند وحرکت می کنند
چون جمعیت واکثریت در حال راه رفتن است.
هر قدم را آکاهانه بدارید.نسبت به جائی که می روید اگاه باشید... 
 

 

 

 

 

 

 

 حتما باید سرت به سنگ بخوره

شاید وقتی صدای شکستن سرتو احساس کنی که دیگه فرصت جبران داشته باشی و توان جبران نه