روزگار غریب

خاطرات روزمره زندگی پر پیچ وخم

روزگار غریب

خاطرات روزمره زندگی پر پیچ وخم

سلام به دوستان عزیزو نازم

معذرت می خوام دیر شد می دونی چی شده ؟ زود قضاوت نکن

هارد لپ تاپی که باهاش تو نت می اومدم ترکید(کرش کرد) .اطلاعات مهمی داشتم واسه همین مجبورم واسه بازیابیش صبر کنم.این چند وقته هم یا برف یا تعطیلی ها یا امتحانامو پروژه هاشون گریمو در آوردند.راستی یه خبر خوب:

بلاخره شدم دانشجوی ترم آخر کارشناسی ارشد(وای چه لذتی داره هنوز24سالم تموم نشده:D)

با این یکی لپ تاپ هم نمی تونم وصل شم (دلیلش سکرته).pcهم گرافیکش از کار افتاده ... بعدیشو خدا بخیر کنه ...

تا چند روز دیگه اوضاع به حالت اول بر میگرده.البته دعا کنید دیگه بعدی تو کار نباشه

بازم ممنونم از لطف زیادتون ففط یه خواهش دارم ازتون:

-----------------------------------------------------------------------------------------------

خواهشم این است

من گیاه خوارم

چرا که دنیایم بوی گوشت کباب شده ی بچه های سرخ و

زرد و کبود

و مرداب های سوخته ی جنگ

و دریاهای گندیده ی گشنگی

گرفته ست

چرا که دنیایم صحراهای شبانه اش را

به جمجمه های درخشان مردگانی که مثل ستارگانی کدر،

در ته اقیانوسهای سیاه سوسو می زنند

افروخته ست

چرا که دنیایم رختبندی از دامنهای کوچک دختربچه هایی ست

که جیغهای وحشتشان را

نعره های جرثقیل ویرانی

در خرابه های گود شهر

خفه کرده ست.

 

خواهشم از قبیله ی محترم آدم خواران این است

که به یاد بسپارند.

پاشنه های مرگ

پاشنه های بی صدا ی مرگ

بیایید کفش های پاره ی این آخرین صحنه را

با هم به روی طلوع خورشی ِ د دیگری

جفت کنیم.

خواهشم این است.

 

نظرات 6 + ارسال نظر
آزاده چهارشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:43 ق.ظ

می‌ترسم
چشم که بر هم می‌گذارم
همه چیز تمام شود
اراده‌ی رفتن به تار و پود بی‌جانم محکم گره بخورد
و چشم باز کنم
در غربت پابرهنه‌ها

شب شعر چهارشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:46 ق.ظ http://blank-verse.blogfa.com

با حکیمی دوش گفتم پیش تو

دوست بهتر یا برادر؟گفت دوست

آن برادر را که با دلخواه خویش

برگزیدی از میان خلق اوست

آزاده چهارشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:51 ق.ظ

به کلاغ های سیاه بی خاصیت بگو،
کور خوانده اند !
بیهوده دور دلت می گردند !
بگو،
من،
تا آخرین غروب خورشید،
مترسک دلت خواهم بود !

*** چهارشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 09:06 ب.ظ

از سر دلتنگی
می خواهم آفتاب شوم
ابر کینه
اگر بگذارد
***
می خواهم
باران شوم ببارم
برای اینکه سبزتر از همیشه شوید
برای اینکه همیشه سبز بمانید
و سبزینه ای دیگر باره
اگرچه خودم به زردی
می دانم
باز
...
***
می خواهم
به سیاهی شب باشم
آلوده اما به خاکستر غروب
تا در انتظار فلق بنشینم
***
می خواهم آب شوم
دریا نه
قطره ای
...
چقدر تشنه در این بیابان لم یزرع
اشک چشمهایشان را
بر کف دستانشان
برای رفع تشنگی
***
هنوز
در کوچه های بی بن بست سرگردانم
و هنوز
دلم هوای کوچه ای گمشده در شاهراههای کودکی را دارد
که دو بن بست داشته باشد
از دو سوی و
راه گریزیش
نه

آزاده چهارشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 01:21 ب.ظ

نه آفتاب جوانه زد
نه از تو جواب گرفتم
نه خدا
جلوه کرد برایم
میان خورشید های فسیل شده
آفتاب پر
تو پر
امید به عشق تو پر
خدا پر
***
زمستان تابید
باغ پر
...
صبح ۱۷ بهمن شد
چراغ پر
...
سار
پشت پنجره لانه کرد
کلاغ پر
***
آفتاب هنوز پشت پنجره می خندد
و من آماده پرواز
....
خدا از همیشه تابناک تر
...
خورشید پیر پر
ماه سیر پر
خدای دلگیر پر
***
دلم برای کودکی که
در این روزهای زمستانی
گناه فقر را لحافی کرده و
به خود پیچیده
تا نلرزد از سرمای تنهایی
و مادری که شیر ندارد
ولی هنوز دلش می طپد
برای کودکی که گرسنه است و....
هنوز می طپد
اما این ها را دیگر نخواهم دید
***
تا ...
دستهایم را سکوئی کنم
برای جمجمه ای بیضی شکل
و ...
شراع کشتی را برای شروع به شکایتی کوچک
....
شکایتی کوچک!!
به کوچکی غم های بزرگم
بال پر
خنگ خیال پر
سیاهی قال ومقال پر
***
از آفتاب چنان دورم
که سایه از ساربان
و سار از درخت پرید
آش پر
درخت پر
هزار چرا
پرپر
آزاده کوچولو پرپر
***
سکوتم بیضی است
خاطراتم هذلولی
هنوز
بالای آخرین سکوی آخرین پلکان ایستاده ام
...
نه عشق جوانه می زند
نه نفرت دانه می کارد
روزهای خاکستری را
هر شب
در نهایت خستگی به دوش می گرفتم
برای دفن کردن
به لا بلای حرفهای سرشار از امید تو
تا شروعی دیگر شاید!!!
....
و حالا با نتی دیگر
فریاد می زنم
خدا پر
نا خدا پر
همیشه و هرگز و فردا پر
...
خیال دارم
بر پله ی اول
نردبان عشق را
با پله های کوچک نفرت
برای رسیدن به تو
تزیین کنم
...
رنگین کمان اگر بتابد
تصور می کنم:
خواب پر
شهاب پر
شب جمعه ای که برایم هرگز نمی رسد پر!
...
مهتاب پر
...
جریمه شدن به دست تو پر
به تکرار می نشینم
گاه دیدنت در خیالم
برای رسیدن به تو
که تنها جلوه عشق من بودی
و عشق هم که جلوه ی کوچکی از تو بود
از هزار راه شیطانی
باید گذشت
شیطان پر
عشق پر
خدا پر
***
اگر می توانی نفرت را بدل به عشق
اگر نه
عشق را بدل به نفرت نکن
مبادا که باز گونه شود این حکایت
نفرت پر
عشق پر
تا من تا همیشه
به سوی خدا پر..................................

شیما جمعه 24 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 03:26 ب.ظ http://www.shimarafibakhsh.blogsky.com

ماه و نیمی گذشته است!
هنوز بر نگشته اید!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد