روزگار غریب

خاطرات روزمره زندگی پر پیچ وخم

روزگار غریب

خاطرات روزمره زندگی پر پیچ وخم

آخرین غروب دوست داشتنی من!

  روز ١

به دکتر زنگ می زنم

می گویم: در قلبم تیری پیدا کرد ه ام

می پرسد: چه شکلی ست؟

می گویم: خوش قد و قواره و از نواده گان چنگال است،

بی شباهت به شن کش نیست.

می پرسد: اسمش چیست؟

می گویم: اسمش را به یاد نمی آورم

آدم همیشه قدیمی ترین دوستش را فراموش می کند.

 

  روز ٢

دکتر جراحت قلبم را متر می زند.

دست هایی که در گودال ها ی روحم به یادگار مانده اند

می شمرم

دست های بی کما ن آرش هایی که دیروز همه پیش از قهرمان شدن مردند.

  روز ٣

باورم نمی شود این همان قلبی ست که دیروز به دکتر بردم

اینقدر خوب کار می کند که دیگر صدای بال زدنش را

نمی شنوم.

بعضی پرنده ها از بی قفسی می میرند.

 

راستی اینم آخرین عکس من از غروب آفتاب , کنار دریاست.آخرین باری تونستم با دریا دردودل کنم.آخرین باری که از گوش کردن صدای آب لذت بردم.غروب قشنگی بود شاید آخرین غروب ...

 

غروب دوست داشتنی من 

تاتا