روزگار غریب

خاطرات روزمره زندگی پر پیچ وخم

روزگار غریب

خاطرات روزمره زندگی پر پیچ وخم

بیاد ۲۶ بهمن ۸۷

تنده!!! اگه جنبه داری بخونش 

 

بعد از ۳ سال باز همون مورد تکرار شد 

سلام دوستان خوب من

الان چند روزه دلم می خواد بنویسم آخه خیلی ها میگند که با نوشتن دل ها آروم میشند.

امروز شنبه 26/11/87 مصادف شده با 14 فوریه 2009 که روز عشق یا عشاق یا ولنتاین یا ... هراسمی که دوست داشتی بزار روش . خیلی مهم نیست .واسه این با این موضوع شروع کردم چون همین موضوع باعث شد که یکم با شما دردل کنم .

چند روز پیش یکی ازم پرسید ولنتاین نزدیکه گفتم آره گفت چی می خوای بخری گفتم واسه کی گفت معشوقت (یه اسم دیگه بکار برد اما همین معنی رو می داد)گفتم نمی دونم , ...  گفت گفتم گفت گفتم گفت... خیلی باهم بحث کردیم یعنی از اولش بحث داشتیم با همدیگه آخه جالب بود می گفت 17 فوریه ولنتاینه   نه 14 بعدش هم  ...

الان هم که بازار عروسک و... داغ شده

آخرش زدم به سیم آخر

بهش گفتم آخه ... تو اصلا می دونی ولنتاین یعنی چی . گفت روز عاشقاست گفتم نه جیگر من منظورم اینه میدونی چی شده که این روز رو گرامی میدارند میگند روز عاشق ها ... نگام کرد و گفت نه

من مطمئنم 99 % اونایی که تو این روز فقط دنبال کادو خریدن و ... هستند اصلا نمی دونند جریان چیه

فقط یاد گرفتند sms واسه تبریک بفرستند کادو بخرند ... من کلیاتش رو می گم تو ویکی پدیا هست حتما بخونش

ولنتاین اسم یه کشیش بوده که بخاطر این که تو زمانی که پاشاه ازدواج رو برای سربازها ممنوع کرده بوده ازدواج  سربازهارو  با معشوقشون رسمی می کرده , اعدام میشه .همین! (هیچ سندی هم  مبنی بر این واقعه نیست )

در حالت کلی هم هدیه های مخصوص این روز شکلات و کارت نوشتست  نه تدی خرس قرمز و ...

جالب اینه یکی بخاطر یه هدفی مرده بعد چند صد سال بعد ما که اصلا نمی دونم کی بود چی بود چجوری شد بخاطرش شادی میکنیم

جالب تر اینه میگند ولنتاین مبارک یا روز ولنتاین مبارک میدونی مسخرگی موضوع کجا معلوم میشه

یه مقایسه کن با چیزی که دربارش حداقل یه چیزایی شنیدی

مثل اینکه بگی امام حسینت مبارک یا عاشورا مبارک , البته ما کم نداریم از این موضوع ها

همین عاشورا , 10 روز اول که امام زندست تو سرو کله خودشون با چوب و چماق و قمه و... می زنند که 4 تا دختر و زن ببینند (البته عده کمی واقعا گریه و... می کنند) بعدش از فردای عاشورا ظبط روشن زید بغل تو جاده چالوس لایی می کشند...

ما ایرانی ها مخصوصا جوون ها یا الان نوجوون ها هم, همه احمق بار اومدیم .(بی تعارف می گم)

سعی کن واسه شادی ,شادبودن ,شاد کردن کسی دنبال بهونه نباشی .هیچ چیزی رو هم بدون اینکه بدونی الکی واسه خودت مهم نکن.

حرف زیاد دارم اما فعلا وقت ندارم

ادامه دارد...

شصت خوردگان دهه ی شصت

شصت خوردگان دهه ی شصت
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 -----
 
 
بازماندگان دهه ی شصت خورده ی شصت
 
 
 
 
دنیا جای عجیبیست . نه آمدنش دست توست نه رفتنش .
 
 
گاهی غبطه میخوری به کسی که چند نصف النهار آنطرف تر به دنیا آمده که چقدر امن تر از تو زندگی می کند .
 
 
با اینکه خورشیدش چند ساعت دیر تر از تو به او می رسد .
 
 
ما بازماندگان دهه شصت کم نیستیم .
 
 
آنقدر زیادیم که ارثمان تنها خاکستر است .
 
 
ما خودمان خبر نداشتیم . پدر سواد درست حسابی نداشت. مادر حواس پرت بود .
 
 
کاندوم ، تاریخ گذشته .
 
 
رد شدیم از
 
مرز های نازک دشک های
 
خانه ی قدیمیان تا چشممان به جمال دنیا روشن شود .
 
 
آن روزها بزرگترین دامداری ها هم از پس شیر دادن به نسل ما برنمی آمد ، از بس زیاد بودیم .
 
 
می لولیدیم در دست های پدرمان که چند سالی بود از کروات ها استعفا داده بود .
 
 
از بی جانی ِ اسباب بازی هایمان که خسته میشدیم میزدیم به دنیای سیاه و سفید تلویزیون
 
با اینکه تمام برنامه ها از جنگ بود .
 
 
گاهی برنامه هایش آنقدر زنده بود که صدای موشک را نزدیک خانه میشنیدیم.
 
 
میترسیدیم در آغوش مادرمان و تا زیر زمین را دو پا یکی می دویدیم .
 
 
دختر خوبی بودیم آنقدر که با یک عروسک یک دنیا حرف نگفته
 
داشتیم
 
 
مبادا جیب ِ مادر به خرج عروسک های بعدی بیفتد ...
 
 
شش ساله شدیم در انزوای مهد کودک ها.
 
 
تا آن روز نمی دانستیم دختر با پسر یک دنیا فاصله دارد .
 
 
فاصله را وقتی فهمیدیم که مدرسه هایمان جدا شد ، معلم هایمان جنس موافق بودند .
 
 
صبحی بودند و بعد از ظهری بودیم
 
 
صبحی بودیم و بعد از ظهری بودند .
 
 
آنقدر که خواهرمان را درست حسابی نمی دیدیم
 
 
دفتر مشق هایمان را زیر بغل می زدیم و املا به املا آنهم اگر ۲۰ می گرفتیم یک توپ لاکی جایزه مان می دادند .
 
 
سنگ های بزرگ
 
را دو
 
به دو می کاشتیم و شوت می زدیم که روزمان شب شود .
 
 
لباس هایمان یا از برادر و خواهر قبلی به ارث رسیده بود یا بوی نفتالین می داد.
 
 .
 .
 .
 
 
آخر ، نداشتیم . نه اینکه دیگران داشته باشند . همه نداشتیم .
 
 
زندگیمان شده بود فالگوش اخبار ایستادن که کدام کوپن ، ضامن گرسنگی مان می شود
 
 
بزرگ می شدیم بی آنکه چیزی بدانیم. ظهر به ظهر با صدای اذان دم میگرفتیم
 
 
اما هیچ کس از نوار کاست هایی که در خانه هایش بود چیزی نمی گفت .
 
 
راهنماییمان هم همین بود ... تنها لذتمان این بود که حق داریم با خودکار بنویسیم
 
 
شبیه تاجری که با خودنویس مخصوصش
 
دسته چکش را امضا میکند .
 
 
آن روز ها آستنیمان یک وجب از سر مچ دست می گذشت که مدرسه راهمان میدادند .
 
 
پسر که بودیم از دختر همسایه گفتن ممنوع بود و دختر که بودیم،
 
 
برای اثبات نجابت سرمان از از سنگفرش های خیابان بالاتر را نمی دید.
 
 
پدر دو دستی شلوارمان را چسبیده بود که کسی به ناموس فرزندش تجاوز نکند
 
 
اما روح و فکرمان را شب و روز زیر پا لگد می شد .
 
 
سیاوش قمیشی گوش میدادیم و بیرون می گفتیم صادق آهنگران چه صدایی دارد .
 
 
نوار ویدیو را در روزنامه می گذاشتیم میگفتیم کتاب دوستمان است مبادا کثیف شود .
 
 
دنیایمان پنهان کاری بود
 
، آنقدر حرفه ای شدیم که خودمان را از خودمان پنهان می کردیم.
 
 
زمان گذشت و ژل ها به موهایمان خشکید و رژ ها به لبمان پینه بست .
 
 
دبیرستانی شدیم .
 
 
لامذهب آنقدر پدر و مادرمان با شرم و حیا بودند که از بلوغ چیزی نمی دانستیم ...
 
 
شبها از شورت خیسمان می ترسیدیم و بعد از هر خود ارضایی عذاب وجدان دنیایمان را پاره می کرد .
 
 
بی خود بودیم ، خودی نداشتیم ، تنها تقلید می کردیم .
 
 
از ترس کم آوردن یا قلدر می شدیم یا نوچه ای که اعتبارش را از قلدر محله اش می گرفت .
 
 
دختر که بودیم ، بی پرده حق حرف زدن نداشتیم ، بی پرده حق زندگی ، حق ازدواج
 ...
 
 
اصلا عشق که با تایتانیک مد شد ، قبل آن هجله بود و دستمال خونی ،
 
 
دختری که مادر میپسندید و پدر مهر می کرد و تو هجله اش را می رفتی
 
 
دختری که النگو هایش از پاشنه ی کفش طولانی تر ...
 
 
آشپزیش از روحیه اش بهتر بود ومادر هیکلش را در مهمانی های زنانه برایت تن زده بود
 
 
عشق که نون و آب نمی شد ،
 
 
همان بهتر که فیلم های پورنو را رد و بدل می کردیم جای دل دادن و دل گرفتن ...
 
 
درس می خواندیم و ریاضیات را آنقدر بلد بودیم که شماره از دستمان کرور کرور می ریخت و سرخ می شدیم که تلفن خانه زنگ می خورد .
 
 
کودکی نکرده بودیم . جنس مخالف غولی شده
 
بود که باید کشفش می کردیم تا کم نیاوریم ...
 
 
عقده روی عقده میگذاشتیم .
 
 
تست میزدیم ، درجا می زدیم ، پشت کنکور ، از خوابمان می زدیم .
 
 
جان می کندیم مبادا آزاد قبول نشویم که پدرمان دردش بیاید .
 
 
جان میکندیم عین برق ، سراسری باشیم ، آخرش هم عین برق ، سراسری رفتیم . قطع شدیم .
 
 
نصفمان در عذاب جیب های پدر ، آزادی شد. کمی دیگر سراسری ...
 
 
نسلی هم تن به سر ِ بی سر ِ سربازی دادیم .
 
 
ما بیست و چند ساله ایم اما نفهمیدیم لذت ۸ سالگی یعنی چه ،
 
 
نفهمیدیم ماشین کنترلی داشتن
 
تنها
 
معدل ۲۰ نمی خواهد ،
 
 
نفهمیدیم جنس مخالف ، جنس غیر قانونی ِ رد شده از مرز نیست ...
 
 
ما اصلا نفهمیدیم ...فقط فهمیدیم یک چیزی با دیگری نمی خواند...
 .
 .
 .
 
حالا از ما نسلی مانده که عقده هایش را عطر زده ،
 
 
لباس شیک پوشیده و به خواستگاری می رود ، و قرار است پدر و مادر نسل بعد باشد ...
 
 
مراقب فرزندانت باش ... آنها آدم ِ ملاحظه نیستند ...
 
 
آنها از من و تو اجازه نمی گیرند ...
 
 
روحشان مهم تر از همبستری هایشان است
 
 
نگذار عین ما آنقدر زیر چشمی بسوزند که به روی کسی نیاییند
 ... 

 

اثـــــر : هــــومن شریـــفی
 

بعدش میگیم چرا ایران پیشرفت نمی کنه

سلام دوستان با معرفت 

قبل از هرچیز اینو ببین 

 

  نمی دونم چرا  اما واسم جالب بود  

روزگار جالبی شده 

همه چی دیده بودم توش اینجوریشو ندیده بودم 

دلم نمی خواست در  این مورد حرف بزنم اما دیگه این آخرشه 

فعلا