گویا این روزها درد افکار است که اپیدمی شده و تو همچنان در اقلیت خاموش به سر می بری ! اما به باورت رسیده که منی که به بی گناهی متهم است ، مجرم نیست پس حکمی لایق نصیبش نمی شود !
سلام... نزدیک هستی و از من دوری. البته نه مثل آن دو خط موازی؛ بلکه در قلبم هستی و در کنارم نیستی. شاید مثل اسفند و فروردین.اما درستتر این است که من پاییزیام. درست نیمه پاییز. و یادم میآید: "پاییز بهاری ست که عاشق شده است."
داشتم با خودم فکر میکردم که سطرهای این نامه ها آرامگاه خاطرات مرده و واژههای کوچه بازاری نیستند که بشود به راحتی از آنها گذشت. هر کلمه با آب زمزم معطر است و تو بهتر از هر کس میدانی که من چه میگویم. چقدر حرف های ناگفته بر دلم تلنبار شدهاند که در هیچ استعارهای جا نمی شوند. شاید اگر باران ترجمان دلتنگیهای ابر باشد، این نامهها هم ترجمه تشویشها و هذیانهای شاعرانه من هستند که قدری می توانند دل ناشکیب مرا آرام کنند. باغبان مهربانم! همه دستها به طمع چیدن به سمت من دراز میشوند، این دل تنها در سایهسار قبیله دستان تو آرام میتپد. همین!
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
گویا این روزها درد افکار است که اپیدمی شده و
تو همچنان در اقلیت خاموش به سر می بری !
اما به باورت رسیده که
منی که به بی گناهی متهم است ، مجرم نیست
پس حکمی لایق نصیبش نمی شود !
سلام... نزدیک هستی و از من دوری. البته نه مثل آن دو خط موازی؛ بلکه در قلبم هستی و در کنارم نیستی. شاید مثل اسفند و فروردین.اما درستتر این است که من پاییزیام. درست نیمه پاییز.
و یادم میآید: "پاییز بهاری ست که عاشق شده است."
داشتم با خودم فکر میکردم که سطرهای این نامه ها آرامگاه خاطرات مرده و واژههای کوچه بازاری نیستند که بشود به راحتی از آنها گذشت.
هر کلمه با آب زمزم معطر است و تو بهتر از هر کس میدانی که من چه میگویم.
چقدر حرف های ناگفته بر دلم تلنبار شدهاند که در هیچ استعارهای جا نمی شوند.
شاید اگر باران ترجمان دلتنگیهای ابر باشد، این نامهها هم ترجمه تشویشها و هذیانهای شاعرانه من هستند که قدری می توانند دل ناشکیب مرا آرام کنند.
باغبان مهربانم!
همه دستها به طمع چیدن به سمت من دراز میشوند،
این دل تنها در سایهسار قبیله دستان تو آرام میتپد.
همین!