روزگار غریب

خاطرات روزمره زندگی پر پیچ وخم

روزگار غریب

خاطرات روزمره زندگی پر پیچ وخم

گذشتیم...

تنها شاهد اشک های شبانه ام

همین صفحه ی سفید و جوهر سیاه است

هرگز نخواستم چشم نا محرم این لحظه های ناآشنا

فرو ریختن اشک را بر گونه هایم ببیند

همیشه بالش سکوت را

زیر سر هق هق تنهایی ام گذاشتم

تا کسی صدایم را نشنود

اما تو

تو که از گریه های پنهانی من با خبری

چه کنم

گاهی همین گریه های گهگاه

جای خالی تو را

در غربت ترانه هایم پر می کند

باور کن!

انتظار سخته به سختی تو

حال دیگر برگشتن را

خیالی نیست و امیدی

حتی مجالی برای اندیشه نماند

که رفتن با اندیشه در تضاد بود

 

که زیبا رویان

رفتنشان بیش بود از ماندن

و این معنی تعادل بود در روی زمین

که سالیان سال ندانستم

 

و عشق برای من

از رنگی بود

که واژه ای، برای نامش نجستند

فرهیختگان مکتب نادانی

 

آری، عشق این بود

و بودن، رفتن بود برای رسیدن

رسیدن به دستانی از جنس زمستان

و زمستانی که جای پای تو را

با برفی دیگر از من گرفت

 

درنگی کردم، اندیشیدم...

 

به بهاری دیگر

با هم بودن دوباره

و بوسه ای در اوج عشق

و نگاهی، به روانی باران بر گونه هایت

 

چه سود؟

در میانه راه تنها ماندم

رفته بودی

حتی مجالی برای اندیشه هم نگذاشتی

اینم آخرین کلام:

پشت احساس عمیق دل من شهری از جنس دل است که اگر پا بگذاری آنجا روی هر خشت و گلش نام خودت رابینی

تاتا

نظرات 3 + ارسال نظر
لیلا سه‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 05:31 ب.ظ http://ordhbeheshti.blogsky.com

گفت:دوستیم
گفتم:دوستِ دوست
گفت:تا کجا؟
گفتم:دوستی که تا! نداره.
گفت:تا مرگ؟
خندیدم و گفتم:نه گفتم که تا نداره
گفت: باشه تا پس از مرگ...
گفتم: نه نه نه نه! تا نداره.
گفت: قبول تا اونجا که همه دوباره زنده میشن یعنی زندگی پس از مرگ بازم با هم دوستیم؟ تا بهشت تا جهنم ؟ تا هر جا که باشیم من و تو با هم دوستیم ؟
خندیدم گفتم: تو براش تا هر کجا که دلت میخواد یه تا بذار اصلا یه تا بکش از سر این دنیا تا اون دنیا اما من براش اصلا تا نمیذارم.
نگام کرد ! نگاش کردم. باور نمیکرد ...
میدونستم اون میخواست حتما دوستی ما تا داشته باشه ‌‌‌... دوستی بدون تا رو نمی فهمید .

آزاده سه‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 06:58 ب.ظ

در انتظار دیدن چشمانت
که آفتاب را
به رنگ میشی درآورده اند
چه قدر پشت پنجره ماندم
***
به آسمان نگاه کردی
_به آسمان که ابر داشت_
و آسمان به رنگ چشم های تو شد
وقتی که ابر ببارد _می دانم_
قطره های باران
مانند چشم های تو رنگینند
***
به من نگاه کردی
ومن یکسره به رنگ چشمانت شدم
در چشم های تو
_اما_ هنوز
من
جائی نیافته ام
***
نگاه تو چه نرم و سبکبال است
من، دیدن تمام پنجره های ندیده را
به چشم های تو می سپرم
و باز کردن تمام پنجره هائی
که باز بایدشان می کردم
به دست های مهربان تو

آزاده پنج‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:35 ب.ظ


Where do I begin to tell the story
Of how great a love can be
The sweet love story that is older than the sea
The simple truth about the love he brings to me

Where do I start
With his first hello
he gave new meaning to this empty world of mine
They'll never be another love another time
he came into my life and made the living fine

he fills my heart
he fills my heart with very special things
With angel songs with wild imaginingsًًً
he fills my soul with so much love
That any where I go I'm never lonely
With his around who could be lonely
I reach for his hand
he's always there

How long does it last
Can love be measured by the hours in a day
I have no answers now
But this much I can say
I know I'll need his until the stars all burn away

and he will be there

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد