عروسکش را خیلی دوست داشت با اینکه دیگر بزرگ شده است
با اینکه آن را بالای قفسه کتابهایش گذاشته و دور از دسترس است.
خیلی دوستش دارد و همیشه با او حرف می زند.
چون او هم معنی تنهایی را می فهمد...
همیشه سبز می خشکم همیشه ساده می بازم
همیشه لشگر اندوه به قلب ساده ام می تازد
باور کن تنهایی بهتره(حتی تو این شرایط که کسی رو نداری به کمکش دل ببندی)
تاتا
سلام
میدونی چیه؟
یه جورایی فکر میکنم راجع به من نوشتی
آخه خیلی شبیه منه این شخص
البته من با عروسکم حرف نمیزنم
خیلی دوسش دارم اماحرف نمیزنم
فقط محکم بعضی وقتا بغلش میکنم
نمیدانم
نمیدانم چرا
پاهایم به سوی هدفی می دوند
اما به نقطه دیگری می رسند
قلمه می زنم خودرا به شاخه های زندگی
دریغا هیچ سیب سرخی نمی رو ید
. . . . . . . . . . . . . . . . . .
تا کی
تیشه به ریشه ام می زنی . . رفیق !
زیر آفتاب زلال تابستان
سایه سار کسانی بودن
بهتر از آنکه با شاخه های خشکم
گرم کنی اجاقی را
لحظه ای
روزی
ببین دورترها
به شوق رسیدن به سپیده دم
آسمان ستاره های رنگ پریده اش را با چنگ و دندان گرفته و
دارد از شب جدا می شود ...
رویاها رها شدند
وقتی تو رفتی
* * * * *
آیا رز سرخ هنوز زیباست
با این همه زخم خار گل
بر انگشتانم ! !