روزگار غریب

خاطرات روزمره زندگی پر پیچ وخم

روزگار غریب

خاطرات روزمره زندگی پر پیچ وخم

آخرین غروب دوست داشتنی من!

  روز ١

به دکتر زنگ می زنم

می گویم: در قلبم تیری پیدا کرد ه ام

می پرسد: چه شکلی ست؟

می گویم: خوش قد و قواره و از نواده گان چنگال است،

بی شباهت به شن کش نیست.

می پرسد: اسمش چیست؟

می گویم: اسمش را به یاد نمی آورم

آدم همیشه قدیمی ترین دوستش را فراموش می کند.

 

  روز ٢

دکتر جراحت قلبم را متر می زند.

دست هایی که در گودال ها ی روحم به یادگار مانده اند

می شمرم

دست های بی کما ن آرش هایی که دیروز همه پیش از قهرمان شدن مردند.

  روز ٣

باورم نمی شود این همان قلبی ست که دیروز به دکتر بردم

اینقدر خوب کار می کند که دیگر صدای بال زدنش را

نمی شنوم.

بعضی پرنده ها از بی قفسی می میرند.

 

راستی اینم آخرین عکس من از غروب آفتاب , کنار دریاست.آخرین باری تونستم با دریا دردودل کنم.آخرین باری که از گوش کردن صدای آب لذت بردم.غروب قشنگی بود شاید آخرین غروب ...

 

غروب دوست داشتنی من 

تاتا

نظرات 10 + ارسال نظر
پر از خاطرات ترک خورده ایم یکشنبه 2 دی‌ماه سال 1386 ساعت 02:46 ق.ظ http://hura_0.persianblog.ir

بسم الله
سلام آرش نازنینم
چقدر سرانگشتان سبزی داری در نوشتار کلام دلت !!
اینجا جور دیگری شده متفاوت با روزهای اول .
این عکس غروب دوست داشتنی ات واضح نیست شاید از آن جهت که حجم عکست بزرگ است . نمیدانم شاید حالا قسمت نیست آن را ببینم ...

تو را میسپارم به مینای مهتاب یکشنبه 2 دی‌ماه سال 1386 ساعت 02:50 ق.ظ http://hura.blogfa.com

و باز هم سلام
راستی آدما همیشه قدیمیترین دوستشان را فراموش میکنند ؟ روزها میگذرند اما قدیمیها انگار عتیقه میشوند که در پستوی خاطراتت نگهشان میداری .
قهرمانانان هیچوقت نمیمرند و آرشها همیشه قهرمان میشوند و اسطوره ! این را به یاد داشته باش .
و این هم شاید نوعی رستن از قفسی است که پرنده ها عادت میکنند کسی برایشان بسازد یا خودشان برای خودشان ... اما همیشه پرنده ها آزادند و گر قفسی هم ببینند چندان به ذائقه اشان خوش نمینشیند و دلش هوای پریدن دارد ... تو اینطور فکر نمیکنی ؟
تو همیشه بزرگ برای من مینویسی با آنکه من بسیار کوچکم !
یا علی

afshin, germany یکشنبه 2 دی‌ماه سال 1386 ساعت 02:54 ق.ظ http://rooidad.persianblog.ir

[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][لبخند]

دوستان بخوانیم تا بدانیم این مراسم کریسمس و تولد مسیح یا نیکولاس یا همان پاپا

نویل و .... از کجا آمده و ریشه آن در کدام زمان ایران بوده و چرا درخت کاج میگذارند ,,

پاینده ایران [گل][گل][گل][لبخند]

*•. .•*مست و تنها *•. .•* دوشنبه 3 دی‌ماه سال 1386 ساعت 01:07 ق.ظ http://www.mastotanha.blogfa.com

سلام دوست خوبم
. . .
موفق باشی.
. . .
بای

فرشته جهنمی دوشنبه 3 دی‌ماه سال 1386 ساعت 01:42 ب.ظ http://angle-of-beauti.blogfa.com

سلام آرش عزیز...
these wounds won't seem to heal.this pain is just too rea.ther's just too much that time cannot eras...l

فرشته جهنمی دوشنبه 3 دی‌ماه سال 1386 ساعت 01:44 ب.ظ http://angle-of-beauti.blogfa.com

real*

روژان دوشنبه 3 دی‌ماه سال 1386 ساعت 01:53 ب.ظ

سلام من اومدم!
یه چیز جدید یاد گرفتم آرش جان...***نترس اگه دل تو از خواب کهنه پا شه...شاید خدا قصه ات رو از نو نوشته باشه***
می دونی چی می گم؟
زخم های خنجر خیلی عمیقن...خیلی زجر آورن...اما باور کن که خوب می شن...می دونم که زخم دل خیلی سخت جوش می خوره...اما تنها مرهمی که می تونه زودتر خوبش کنه اینه که باور کنی که خوب شدنش ساده تر از این حرفاست...
پاشو کمانت رو بگیر دستت...برش دار از رو زمین...فقط یه تیر پرتاب کن...اما به موقع و درست...اون وقته که می خوره به خود هدف:-)
راستی...من ندیدم پرنده هایی رو که از بی قفسی بمیرن!آخه پرنده به پروازه که دلش خوشه...اما دیدم پرنده هایی رو که به دستای مهربون یه آدم تکیه کردن و هیچ وقت پرواز رو یاد نگرفتن...و دیدم پرنده هایی رو که فقط آرزوی پرواز رو داشتن اما حتی پر هم نزدن...اما جفتشون به قفس رسیدن...
اون پرنده هایی که رو یه دست مهربون لونه ساخته بودن همه حرفشون این بود که:
((پرنده پرواز نمی خواست...پرنده به دستانی که پرش می داد عاشق بود...))
موافقی؟

آزاده دوشنبه 3 دی‌ماه سال 1386 ساعت 01:55 ب.ظ http://blank-verse.blogfa.com

پرنده پرواز نمی خواست...پرنده به دستانی که پرش می داد عاشق بود...

آشناترین غریبه دوشنبه 3 دی‌ماه سال 1386 ساعت 01:59 ب.ظ http://www.ashnatarin-gharibe.blogsky.com

درود بر تو دوست عزیز .
خوب هستین ؟؟

مطالب بسیار قشنگ بودن. این عکس هم یلی قشنگ بود .

فعلا....

آزاده دوشنبه 3 دی‌ماه سال 1386 ساعت 06:02 ب.ظ

راستی چرا می گی آخرین؟
یه کم که نه...خیلی حرفات منو ترسوند...
گوش کن...می شنوی؟صدای قلبت داره می یاد...هنوز زنده است...بهش جون بده...صدای بال زدنش می یاد...من که می شنوم...نمی شنوی؟دقیق تر گوش کن!

گوش کن
وزش ظلمت رو می شنوی ؟
من غریبانه به این خوشبختی می نگرم
من به نومیدی خود معتادم
گوش کن
وزش ظلمت رو می شنوی ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد